غریب است و بیمار و تنها ، دلم
کجایی که جا مانده اینجا ، دلم
از این عشق فولادی اما دلم
من امشب صدا می زنم ناله را
به حدی خبر دارم از درد هجر
که می سوزد از داغ فردا دلم
پریشان منم ، نا شکیبا دلم
چه گویم من از سردی مهر او
که می لرزد از غم ، سرا پا دلم
افق دور و مه دور و او دورتر
به داد دلم رس ، خدایا دلم
شدم بینوا تا در این بی کسی
به حال دلم سوخت یکجا دلم
نظرات شما عزیزان:
پنج شنبه 4 / 7 / 1390برچسب:, |